محل تبلیغات شما
اینجا
لبخندها زود می میرند
باد وحشی 
توان از برگهای سست می برد 
مادر بی برگ، در خاک می ماند
به انتظار بهار
پوست می ترکاند و روی سرخ می کند.


کسی در من، فریاد می زند
اما
این شبها نمی گذرد!
خورشید سرک می کشد و باز  شب پیروز است.

درد می دود تا مغز استخوان
صاحبخانه می شود 
باز در من فریاد می زند 
باید ماند.

دستهایم را
به باد ویرانگر سپردم
تا با خود ببردم
از این شبهای تاریک به شبهای تاریک تر
جایی که لبخند ها زود نمیرند
و دردها صاحبخانه نباشند.
فریادی می خواندم
چشمهایی مرا می بیند 
دستهایی نوازشم می کند 
و صدایی در گوشم.
چه خوب که در میان این طوفان تنها نماندم
چه خوب که او با من است،
تا جانم را با خود ببرد.
 
باد دستهایم را رها کرده
حریف باران نمی شود 
ابر، قطره قطره آب می شود
تا بشوید این سیاهی را 
خورشید هم پنهان می شود
آن همه بزرگی
دیگر بکارم نمی آید.

 

#مه.ناز

و نوشتن تنها مرهم دردم شد...

لبخندها زود می میرند...

زود ,نمی ,فریاد ,دستهایم ,شبهای ,قطره ,شبهای تاریک ,فریاد می ,خوب که ,زود می ,با خود

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ماورا و داستان